397

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

دیروز... با رفیق رفتیم فیلم جدیدت رو دیدیم... ماشین رو گذاشت تو خیابون بغلی باغ فردوس و پیاده برگشتیم... یه کوچه رو دیدیم که یه ساختمون سرش بود... و تابلوش نشون می داد دبیرخانه ی همون جشنواره ی لعنتیه...! پروانه اش رو هم داشت... گفتم خدایا چرا امروز آخه...!! رفتیم ناهار خوردیم... گپ زدیم... هی ساعتم رو نگاه می کردم... میدونستم فیلم رو که ببینم یه پله ی دیگه به باور دور شدنت نزدیک تر می شم... روی اون صندلی ها که می شینم، چه سینما، چه نمایش... از همون اول احساس جدا بافتگی ولم نمیکنه... چون واقعا تو رو یه طور دیگه می بینم... چون واقعا به این فکر می کنم که چه روزایی رو گذروندی و چی کارا کردی برای نقش ها... پرت می شم انگار به همون زمان و پا به پات میام... این فیلم پارسال ضبط شده بود... دقیقا همزمان با همون خوابی که دیدم... و دیروز، صحنه ای که جلسه برگزار شد برای افراد اون لیست... دقیقا همون چیزی بود که دیده بودم... که از پشت ستون دستم رو گرفتی... همونجا دیده بودمت ولی فکر کرده بودم فرودگاهه... نفهمیدم کجا بود دقیق...! و کم هم یاد میلاد نیفتادم... چون اونم هم زمان بود با این آقا محسن یا آقا حسین...! ولی خوشبختانه... یا متاسفانه... همونی شد که فکر می کردم... احساس دور شدگی... دور افتادگی...! احساس مزخرف اینکه از این فیلم هم فانتزی گونه تر برخورد کردم تمام این مدت...! و از اول قرار نبوده شاید... که بیای... که اتفاق بیفتی... اما پررو پررو باز با پیج خودم استوریش کردم... ندیدی هنوز... معلومم نیست ببینی... و دروغ نگفتم اگه بگم... اون باغ یادآور تو بود... می دونم دوست داری اونجا رو... منم عجیب دوسش دارم... ولی خب تو خاطره های دیگه ای داری ازش...!!‌ و من هم چنان تو کلنجارم با خودم... که چی کار باید بکنم... که دیگه موندنم چه حاصلی داره... که دیگه جز اذیت شدنم چی هست تو این ماجرا...!!؟؟ اگه پیروز شدم... و تکلیفمو با دلم... یه سره کردم... حتما بهت خبر می دم... حتما خبر می دم و دیگه من رو نخواهی دید... این یک قوله... :) فقط امیدوارم قبل از یک سره شدن این تکلیف... بلایی سرم نیاد... چون تک تک سلول های وجودم در برابرش مقاومت می کنن و توانایی زندگی ازم سلب می شه... اینو سردرد و سرگیجه ای که از دیشب ولم نکرده، نشون میده...

نه... من نبودم... من تافته ی جدا بافته نبودم... هیچ وقت... چون واقعیت همینه... و با چیزی که من احساس کردم و می کنم... زمین تا آسمون فرق داره...!

راستی...

کجاست شونه هات...؟

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 12:10