323

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

الان فهمیدم تنها چیزی که از روی گلس گوشی پاک نمیشه، اشکه! انقدر کثیف شد صفحه اش و درگیر تمیز کردنش شدم که خود به خود گریه ام بند اومد! تو این روزایی که حدس میزدم میلاد در حال بازگشته و هییییچ خبری ازت نیست یهو کارگردانتون یه پستی میذاره که...! یاد نامه ام میفتم و گریه ام میگیره. یاد هدیه ام. یعنی چی کارشون کردی؟!‌ یعنی چی تو اون دفترچه نوشتی؟!‌ یاد این میفتم که، بعد همین هدیه ام بود که نگام نکردی. یعنی یه بارم نگام کردی ولی حتی اکسپتمم نکردی! یاد این میفتم که اگه هم نگاهی به سایه ام میندازی بخاطر اینه که نمیدونی منم! یاد این میفتم که نمیدونم چه کردم با خودم! تو قرن 21 کی به کی نامه مینویسه؟! مگه بچه بازیه؟ تو قرنی که به قول تو عصر ایجاد دیالوگ مشترکه، صدای منو نمیشنوی... :) شاید چون فکر میکنی منظور من از اینکه میگم از زمان کاظم هستم، اینه که وای من قدمتم زیاده و حقی دارم! یا دنبال اثبات چیزی ام مثل خیلیا... ولی واقعیت اینه که نه. اینجوری نیست :) اگه من دنبال اثبات چیزی یا شهرت خاصی یا هرچی که تو فکر میکنی بودم، حرفای دلم به دانیال و میلاد رو با یه صفحه ی بی نام و نشون نمیزدم! و اگه پای کاظمو تو اون نامه یا تو اون پیام یا تو پست تولدت وسط کشیدم، فقط واسه این بود که شاید یه ذره درک کنی اگه به خاطر خودت نمیخواستمت نمیموندم این همه سال. شاید یه ذره بفهمی این همه سال یعنی چی! ولی خب احمق بودم! نه فهمیدی، و نه درک کردی!

خوش برگشتی میلاد. :) دیروز تو تاکسی، راننده به آینه اسمت رو آویزون کرده بود. حالا نمیدونم اسم خودش بود یا پسرش یا هر کی... ولی یاد تو افتادم و دلم واست تنگ شد! نمیدونستم به این زودی خبر برگشتنت رو میدن...

تماشاخانه ای که با تو افتتاح شه رو باید دید...! تماشاخانه ای که با حضور تو آغاز شه تا ابد چراغش روشن میمونه. تو حضورت، فقط حضورت، پر از برکته. شاید خودت ندونی. اما من خوب میدونم.

تماشاخانه ای که چراغ اولش رو تو روشن کنی چیزی جز ستاره براش به ارمغان نمیاد!

خوش برگشتی رفیق... :)‌ من کل اون چند ماه رو باهات زندگی کردم...!

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 117 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:54