232

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

ساعت تازه از چهار صبح گذشته... الان از خواب بیدار شدم و هنوز صدای دریا میاد... صدای جیرجیرک ها هم بلند تر شده... آرامشش برای یه دل سیر فکر کردن به تو کافیه... فقط نمیدونم بغض چی میگه...؟!!

دیشبو برات نگفتم که چه آبرو ریزی ای جلو رفیقت کردم... همون که از شب زلزله به بعد گاه گاهی تو اینستاگرام باهاش حرف زدم... داشتم واسه خودم با ادبیات خاصی از خوشبخت بودنش میگفتم و فک نمیکردم منظورمو بفهمه... نوشتم به نظر من تو خوشبختی... ولی ننوشتم چقدر زیاد و خودت خبر نداری...! و ننوشتم اون دخترک که دوستته از تو هم خوشبخت تره و حالیش نبوده... اول تعجب کرد، گفت خوشبختی من؟ بعد یهو گفت علی؟؟

علی... کاش اسمتو نیورده بود که من شب اول سفرم، اندازه ی همین دریا اشک نریزم و به خودم نپیچم... کسی که خیلی بهت نزدیکه، فهمید من چه مرگمه... کاری به چرا و چگونه اش و اینکه چه فکری میکنن یا نمیکنن ندارم... اون لحظه من برای اینکه شناخت درستی ندارم باید حاشا میکردم.... ولی نکردم... نتونستم... میخواستم بنویسم: آره علی... اگر و اما و ای کاش و همیشه و تا ابد علی.. از ازل علی... اندازه ی همین دریا علی... اندازه ی اشک هام علی...!! هیچوقت نخواستم چیزیو که نمیتونم و نمیشه اونجوری که باید توضیحش بدم تا باور بشم رو با کلمات حقیر کنم و ارزشش رو بیارم پایین... اون ساده اسمت رو آورد اما من برام ساده نبود دریا شدنِ تار و پودم عین هر شب...

امروز به اصرار من یه جای خیلی قشنگی رفتیم که جاده اش پیچ میخورد تو دل کوه و میرفت بالا... آب و هواش عوض میشد و مهش غلیظ تر... پشت یکی از پیچ ها وایسادیم ناهار بخوریم... یه بهشت واقعی بود... هواش نسبت به پایین سرد تر بود... دستام یخ کرده بودن و نمیتونستم بهت فکر نکنم... من تو زندگیم هرچی زیبایی دیدم بلافاصله پشت سرش یاد تو و زیباییت افتادم... یاد کم داشتنِ دستات افتادم...

به حسرت بوسیدنت تو یه مهِ غلیظ قسم، شونه هام دیگه نمیکشنت... ولی مجبورم تحمل کنم... به حسرت حل شدن توی آغوشت، جوری که درخت توی جنگل...!

تو از همه ی سبزیا سبز تر و از همه ی آبیا آبی تری... تو از منم مهم تری... همیشه مهمی... یعنی دیشب با خودم گفتم مهم نیست رفیقت چه فکری کنه و اون حرفا رو زدم در جواب استوریش... ولی اسمت که اومد فهمیدم نه...! مهمه... هر یه جمله درباره ی تو مهمه و خرابم میکنه...

به حسرتِ بوییدنت...نفس کشیدنت...بوسیدن دست هات... قَسَم...!

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 118 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 2:44