348

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

پونزده اسفندِ ۱۲ سال پیش، عموی عزیزت، بعد از اینکه آخرین رسالتش یعنی ساختِ اون فیلم موندگار و معرفی تو رو انجام داد، از بینمون رفت. دیروز رفتم رفیق رو ببینم؛ از دانشگاهش با هم رفتیم بهشت زهرا. بعد از یک سال و دو ماه دوباره فرصتی پیش اومد برای زیارت عموی عزیزت...! براش گل خریدم، سنگش رو باز با دستای خودم شستم و وقتی سرم رو آوردم بالا اولین درختی رو دیدم که بهار شده بود. درختی زیباتر ازش تا به حال ندیده بودم. حس کردم عموت داره بهم سلام میکنه از لا به لای همون شکوفه های سفید...!! باهاش حرف زدم، گریه کردم، دور خودم چرخیدم، گل ها رو هی جا به جا میکردم دورِ حروف اسمش و آخر سر یه دونه سفیدشو گذاشتم بالا سر حرف "میم" اسمش... بیشتر از درد دل واسه حال خودم، از خستگیای ۹۷ تو گفتم... از حال میلاد هم گفتم... حرفام درست و زیاد یادم نمونده مثل پارسال، فقط دلم‌ میخواست سرمو بذارم روی زانو هاش و انقدر اشک بریزم تا شب شه...

عکس مزار و عکس همون درخت رو هم گذاشتم و برات فرستادم، دیدی؛ ولی طبق معمولِ اخیرت قابل ندونستی یه کلمه حرف بزنی. اشکال نداره؛ بدون دل عموت برات تنگ شده...! اما نه بیشتر از دل من.

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 107 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:10