399

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

اومدم سیصد و نود و نهمین رو بنویسم که شاید کمی دلم آروم بشه... امروز دو تا امتحان سخت داشتم... بین‌شون سه چهار ساعت فاصله بود و با اون دوستم که فیلمسازه توی سلف نشسته بودیم... حرف اجرای شما شد... گفت راستی آشنا دارم تو این کار... اولین حدسی که زدم، درست بود... گفتم فلانی؟ گفت آره اما چون کار قبلی دعوتمون کرد و نرفتیم دیگه دعوت نکرده... و من در عجبم که چطور بین اون همه آدم دقیق باید بتونم بگم کی... چطوریه که اسم خالیشو گفتم نه اسم و فامیل... واقعا من با روانم چی کار کردم که هر آدم مربوط و غیر مربوط به تویی که یه راهی بهت داره رو می شناسم...؟ و انگار که غریبه هم نیستند...!!

چشمات داره یادم می‌ره... دستاتم همین طور... از حال و روزت خیلی بی خبرم... بی خبری عذابه... یکی از فن هات که اصلا از من خوشش نمیاد بوی رفتن می‌ده... همونی که خیلییییی ادعای عاشقیش می‌شد... اون یکیشونم امشب اومده دیدتت و تند تند داره توییت می‌زنه و رو مغزِ منه... البته نمی‌دونه من می‌بینم... نمی‌دونه من می‌فهمم کیو می‌گه...

و من حتی از اونی که بتونه بیشتر از من نگاهت کنه هم می‌ترسم...!

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 12:10