230

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

تولدِ رضاست... کلا دارم فکر میکنم که دوستای نزدیک تو همشون شهریوری ان چرا... یعنی چهار نفر تا اینجا!

رضا رو اولین بار تو حیاط پالیز واسه اون نمایشنامه خونیه دیدم... همون زمستونی که دلم پر میزد بیام درست ببینمت بعد از یک سال و خورده ای! با دلبرش وایساده بودن گوشه ی حیاط و موقع اجرا هم جلوی من نشسته بودن... یادمه تپق که زدی فقط ما سه تا فهمیدیم و خندیدیم! چند وقت بعدش، کاری که خود رضا کارگردانش بود شروع شد و اونجا هم چند بار دیدمش..‌. با دلبرشم سلام علیک کردم چون دیگه دنبال کننده ی صفحه هاشون شده بودم و میخوندمشون... بهش گفتم چقدر پستاش خوبه و بیشتر بنویسه... و یه بارم سر همون کار، از پله های باران رفتم بالا برای اینکه دستگاه پز پایین خراب بود فک کنم، دیدمش که اون انتها وایساده و بازیگر کوچولوی کار رو داره با مهربونی درباره ی یه چیزی توجیه میکنه... یادمه لبخند زدم! البته ناگفته نماند که دخترکت تو یکی از کارای همین آقا رضا بازی میکرد و دوستی تو کلا با این اکیپ فکر میکنم سر همون کار شکل گرفت... بگذریم حالا..! گذشت و رسید به میلاد... میلاد رو هم رضا و دوستش نوشتن... دوباره تو حیاط پالیز دیدمش بازم کنار دلبرش... و دلبر چقدر ناز تر و خوشگل تر شده بود؛ برای شب اول اجرای کاری که رضا نوشته بود، تیریپ آبی زده بود و رژلب قرمز، با مو های بلوند...! من خیلی خوشحالم واسه رضا که توی دو تا از کارایی که نوشته تو حضور داشتی و بخش زیادی از رسالت اثر روی دوشت بوده... این بهترین اتفاقه برای یک نمایشنامه‌نویس... به خدا قسم...! حالا این همه از حُسنِ دلبرش گفتم، بذار شب تولدش براشون آرزو کنم که واسه هم بمونن... که سر کارای بعدی و بعدی هم دلبر لباس قشنگاشو از تو گنجه در بیاره و کنارش باشه و اسمش همیشه توی لیست کسایی که ازشون تشکر شده، اولین اسم باشه...! خیلی کنار هم قشنگن آخه... و اینکه رضا رو که تا حدودی به واسطه ی همین پست های مجازی و مصاحبه ها و نظرات تو و صمیمیتت باهاش شناختم، همیشه تو چشمم خیلی مرد بود... مرد تر از بقیه ی رفیقای تو، البته دلیلشو نمیدونم... ذهنش و قلمشو دوست دارم و امیدوارم پیشرفت کنه... و اگه تو کنارش و رفیقش بمونی و بازم شخصیتای مهم کاراشو بازی کنی، خوش‌شانسی و حال خوبش تکمیل میشه...! تولدِ رفیق جون جونیت، خالقِ میلادِ قشنگِ من، مبارک :)

+ دوباره آهنگ عوض شد...

شاید بخاطرِ

پریشونم اما پریشون ترم کن...

فقط اینو میخوام، یه کم باورم کن...

هوام از نفس هات.. داره جون میگیره...

نفس میکشم تا خیالت...نمیره‌‌...نمیره...نمیره...!

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 121 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 2:44