226

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سخن درباره ی 4 شهریور کم نیست و کم نمیاد!

امروز تولد رفیقت هم هست... رفیقی که دلیل یکی از شوق و ذوق های من بود موقع اومدن به اون جشنواره...! فکرشم نمیکردم که بعد ها تبدیل میشه به کسی که سراغ تو رو ازش بگیرم و بعدم دیدنت رو بعد از سه سال، مدیونش باشم تمام و کمال...! دوازده ساله بودم که فکر میکردم از این رفیقت خوشم میاد و بدو بدو از مدرسه میومدم خونه که برنامه اش رو ببینم! ولی اون چهار روزی که اومدین شهرمون و جفتتونو با هم دیدم... خب قبل از دیدن تو، یعنی روز اول جشنواره، من اول اونو دیدم و ذوق کردم. ولی به محض دیدنش فهمیدم فقط احساسات دخترونه ی به زعم من پشت تلویزیونی!!!! بوده و برام عادی شد... اما چون از قبل میشناختمش و تو رو ندیده بودم هیچوقت، حواسم از ابتدا فقط به اون بود... دو روز که گذشت، بعد از دیدن فیلمت و دیدن خودت و بعد هم بارون شدیدی که گرفته بود وقتی از فیلمتون میومدیم بیرون... حس کردم خیلی خاصی... یه چیز دیگه ای... و از خودم پرسیدم چرا نمیشناختمت تا حالا...؟ تا شب آخر... که بعد از گذشت چهار روز و دیدن فیلما، فهمیده بودم جایزه بدون شک برای خودته... و صبح فرداش، که اومدم ازتون خدافظی کنم، خیلی ناراحت بودی از دیده نشدن رفیقت... رفیقی که از روزی که دیدن دوباره ات رو مدیونش شدم، عین یه داداش میمونه برام...! چون دید که حیرون دیدن تو ام و بی تفاوت نگذشت.. واقعا برام برادری کرد...!

دیشب واسش نوشتی هفت ساله که رفیقمی و من خیره بودم به کلمه ی هفت سال...! چون تو یه رفیق هفت ساله ی دیگه هم داری اما از وجودش بی خبری یا با خبری نمیدونم...! و اون منم... شاید به خاطر همینه که تو توی سر من هزار تا اسم داری الا سلبریتی...! دست خودمم نیست... یه جور دیگه دیدمت و شناختمت... و قبلنم گفتم، که همه ی این فهم من درباره ی گریز نداشتن از تو، موقع دیدن دانیال شکل گرفت و موند... توی وجودم موند و من همه ی تلاشم اینه که دیگه باهاش نجنگم و بپذیرمش به امید روز های بهتر... در عین حال با احترام به تمام انتخاب ها و عواطف و احساسات خود تو...!

تولد رفیقت، هم پا و هم بازی کاظم بی نظیر اون روزا،‌ مبارکت باشه...

234...
ما را در سایت 234 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sevenyearsofmadness بازدید : 107 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 2:44